بن بست

هوا را به سان یک کران باید بوئید من مانده ام میان این دو هیچ بودن و شدنم را در قماری با سر نوشت می بازم و این جسم خاکی را نیز همیشه راهی بود تا بر خلاف جهت باد دوید بر خلاف موج شنا کرد و بر خلاف عقل شنید اما اکنون همه ی راهها بن بست و تمامی بن بست ها به یغما برده شده اند تا من را در خود برنجانند اکنون تنها من مانده ام میان این دو هیچ . . .

خطر را باور کن

راهی نیست... گرداگردم مغاک و سکوت مرگ تو چنین می خواستی و راه اراده ات را زدود... اکنون تو را ای آواره چاره ای سرد و صاف بنگر تو گم شده ای خطر را باور کن.... شعر آواره از مجوعه اشعار نیچه : "اکنون میان دو هیچ"

جنگ . . .

جنگ . . . دستم را تکان می دهم به علامت " موفق باشید" صحنه ها را یکی پس از دیگری مجسم می کنم تا اشک را به مهمانی چشمانم فرا خوانم همیشه باید آنطور که می خواهی ببازی قطار جنگ را با وجدان هزاران چیزی که شباهتی به من دارند بدرقه می کنم توتم را زیر خاک دوستم پنهان می کنم و از همه ی انسانیت نا امید و شرمنده با خود زمزمه می کنم : " من باید بجنگم "

اولین باید . . .

زنده بودن را ببین اکنون این چنین در جشن میلادت بودنت را بایدی باشد بهر دیدن و شنیدن یا نوشتن از دل و از کنج افکارت . . .